دسته‌ها
شهدا

ماجرای خواب ماندن در شب عملیات

ماجرای خواب ماندن در شب عملیات

مسجد جامع ساری، پاتوق بچه‌های جبهه‌ایی بود. وقت نماز که می‌شد، دور هم جمع می‌شدیم. مهرداد بابایی، سیدمجتبی علمدار، حسن سعد و… یک حلقه‌ انس تشکیل می‌دادیم، هر کجا که بود؛ مسجد و جبهه، همیشه با هم بودیم. ظهر روز چهار بهمن ۶۶، نماز را که خواندیم، از مسجد بیرون رفتیم. خانه ما در محله نهضت بود و خانه مهرداد در محله‌ تکیه باقرآباد.

مهرداد همیشه بین ما چند نفر برای این ‌که بچه‌ها را به سمت خانه‌ی خودشان سوق بدهد، پیشتاز بود. خانه‌شان پاتوق دائمی بود. مهرداد تک‌پسر خانواده بود. قهرمان وزنه‌برداری که مادرش مهربان‌تر از خودش بود و پدرش با صفاتر از دریای خزر. حیاط خانه‌شان هم همیشه پر بود از بوی بهار نارنج. در بین راه که به ‌سمت خانه‌شان می‌رفتیم، ایستادم. گفتم: «مهربان‌پسر، مهردادجان! گردان مسلم(ع) پیغام داده که باید راهی بشوم. فردا هم باید بروم، امروز نمی‌توانم نهار خانه‌ی شما باشم.»

13921008000623_photol